گنجینه پنهان در سینه یاران جمع آوری خاطرات شهداء و ایثارگران کوی نیرو آخرین مطالب
نويسندگان سه شنبه 5 فروردين 1393برچسب: خاطرات شهید سعید کوتی از دوران کودکی تا شهادت ,حاج جمال کوتی, :: 20:37 :: نويسنده : محمدرضا مروانی
مروری بر خاطرات شهید سعید کوتی از دوران کودکی تا شهادت به روایت حاج جمال کوتی :2 ... نکته سوم اینکه سعید بخصوص بعد از انقلاب و شروع جنگ تحمیلی، از لحاظ شخصیتی بسیار سریع رشد کرد و حتی بیش از حد تصورما تغییرات عجیبی داشت، خصوصا به مستحبات توجه ویژه ای پیدا کرده بود، احترام به والدین و اعضای خانواده و رعایت حق الناس را مد نظر می داد. خاطره ای در این زمینه بیاد دارم و آن این است که مادرم کوپن های ارزاق توزیع شده را مدتی بعد از دریافت شان، گم کرد. آن روز سعید در مسجد و محله مسئولیت توزیع کوپن را داشت. مادرم به او گفت که سعید جان مدتی است کوپن ها را گم کردم و هر چه می گردم پیدا نمی کنم اگه مقدوره یک سری کوپن جدید به ما بدهید و گر نه به مشکل بر می خوریم، ضمنا شما هم از این کوپن ها غذا می خوری. سعید خود را در موقعیت دشواری دید، از طرفی تقاضای مادری که دوستش داشت و پاسخ منفی سخت می نمود و از طرف دیگر مسئولیت بود و حق الناس، تأملی کرد و گفت: مادرم عزیزم باید مثل بقیه مردم بروی استشهاد محلی تهیه کنی و بعد از اینکه هیئت امنای مسجد آن را تأیید نمودند آن وقت منتظر بمانی تا طبق روال به شما کوپن بدهند. وقتی مادرم این مسئله را شنید خیلی ناراحت شد، این موضوع به هر ترتیبی بود گذشت و گذشت ایام او را به همان نتیجه ای رساند که سعید به آن رسیده بود، و بعد ها همیشه بعنوان یکی از کارهای بسیار خوب سعید از یاد می کرد. ادامه دارد... سه شنبه 5 فروردين 1393برچسب: خاطرات شهید سعید کوتی از دوران کودکی تا شهادت ,حاج جمال کوتی, :: 20:37 :: نويسنده : محمدرضا مروانی
مروری بر خاطرات شهید سعید کوتی از دوران کودکی تا شهادت به روایت حاج جمال کوتی :2 ... نکته سوم اینکه سعید بخصوص بعد از انقلاب و شروع جنگ تحمیلی، از لحاظ شخصیتی بسیار سریع رشد کرد و حتی بیش از حد تصورما تغییرات عجیبی داشت، خصوصا به مستحبات توجه ویژه ای پیدا کرده بود، احترام به والدین و اعضای خانواده و رعایت حق الناس را مد نظر می داد. خاطره ای در این زمینه بیاد دارم و آن این است که مادرم کوپن های ارزاق توزیع شده را مدتی بعد از دریافت شان، گم کرد. آن روز سعید در مسجد و محله مسئولیت توزیع کوپن را داشت. مادرم به او گفت که سعید جان مدتی است کوپن ها را گم کردم و هر چه می گردم پیدا نمی کنم اگه مقدوره یک سری کوپن جدید به ما بدهید و گر نه به مشکل بر می خوریم، ضمنا شما هم از این کوپن ها غذا می خوری. سعید خود را در موقعیت دشواری دید، از طرفی تقاضای مادری که دوستش داشت و پاسخ منفی سخت می نمود و از طرف دیگر مسئولیت بود و حق الناس، تأملی کرد و گفت: مادرم عزیزم باید مثل بقیه مردم بروی استشهاد محلی تهیه کنی و بعد از اینکه هیئت امنای مسجد آن را تأیید نمودند آن وقت منتظر بمانی تا طبق روال به شما کوپن بدهند. وقتی مادرم این مسئله را شنید خیلی ناراحت شد، این موضوع به هر ترتیبی بود گذشت و گذشت ایام او را به همان نتیجه ای رساند که سعید به آن رسیده بود، و بعد ها همیشه بعنوان یکی از کارهای بسیار خوب سعید از یاد می کرد. ادامه دارد... پیوندهای روزانه
پيوندها
|
|||||||||||||||||
![]() |